مهرزادمهرزاد، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

مهرزاد کوچولوی ما

تواناییهای پسرم تا امروز

1391/2/27 13:46
نویسنده : مریم
590 بازدید
اشتراک گذاری

پسرم از یک ماهگی شما خندیدن به صورت واضح رو انجام دادی قبلا خنده و اخم ،تعجب رو قاطی انجام می دادی یعنی بدون اراده عضلات صورتت حالتها رو به خودش می گرفت بگذریم اون موقع هم من وبابایی به همین خنده ها ذوق می کردیم.وتوی 3-4 ماگی بود که دمر می شدی ....دو سه بار هم از روی تخت افتادی ولی روی بالشها ومن دیگه شما رو بدون محافظ روی تخت خودمون نمی زاشتم .توی 5 ماهگی سینه خیز می رفتی وسعی می کردی خودتو به چیزایی که می خوای برسونی واینکه توی خواب هم می تونستی به یک طرف  ودمر بخوابی ...یادمه اسفند ماه که برای اولین بار سرما خورده بودی ،شما رو پیش دکترت بردیم من از دکترت پرسیدم توی خواب دمر هم می شه برای تنفسش مشکلی نداره ودکتر گفت نه دیگه حتما خودش راحته ،که می خوابه.....فکر کنم مثل بابایی شما هم بیشتر دمر می خوابی..هههه

پسرم ماشالله شما از روزی که به دنیا اومدی یه عالمه مو داشتی وقسمت بالای سرت هم موهات خیلی پرپشته وکاکلی هستی....یه جوری قلمبه موداشتی ...واز دور فرم سرت رو عوض کرده بود که من وبابایی با کمک هم موهای اون قسمتو ،قبل از عید کوتاه کردیم...

بعد از عید تعطیلات عید نوروز بود که به صورت ماهرانه ای سینه خیز می رفتی وچند بار که سفره رو روی زمین انداخته بودیم می اومدی ومی کشیدی که باید شما رو روی تختت می زاشتیم تا بتونیم غذا بخوریم ویا روی میز غذا می خوردیم...14 اردیبهشت بود که کم کم روی چهار دست وپا  رفتن رو شروع کردی  ومن ومامانی اکرم کلی با شما تمرین می کردیم وبرای شما انگیزه ایجاد می کردیم که بیشتر بری ،اولا خیلی زود خسته می شدی ولی الان چی بگم !باید همه چی رو جمع کنم وروی میز بزارم وجلوی میز تلویزیون هم دو تا بالش می زارم چون علاقه خیلی شدیدی به سیم وبرق ودی وی دی و....واینا داری وخطر ناک هم هست  ومن می ترسم به شما آسیبی برسه

جیگرمامان این روزا خیلی اذیت می شی داری دندون در میاری همش کلافه ای ودنبال یه جای سفتی که سرتو روش بکوبی ....الهی بمیرم چند وقت پیش آنچنان سرتو روی سرامیک کوبیدی که سرت ورم کرده بود....عزیز دلم من هر کاری از دستم بربیاد دارم برات انجام می دم با مسواک انگشتی روی لثه هاتو ماساژ می دم وگاهی برات یخ می زارم روش و...مامانی اکرم سه شنبه19  اردیبهشت برات آش دندونی درست کرد  وبه همسایه ها داد وهمسایه ها هم یه عالمه هدیه های قشنگ بهت دادن...دقیقا فرداش بود که دندونا نازت بیرون اومدن...قربونشون برم....خیلی دوست دارم عزیزم ...الهی بمیرم که داری درد می کشی ...هر روز صبح که بیدار می شی دیگه مثل قبلانا سرحال نیستی همش غر می زنی واز کنارت یه لحظه هم نمی تونم کنار برم ،گریه می کنی...دیروز هم هیچی نخوردی ...راستی....یادم رفت بگم تا الان چیا می تونی بخوری:

حریره بادوم که توش گردو وکره هم می ریزم وتا 2 روز پیش خیلی دوست داشتی ولی2 روزه که نمی خوری...

سوپ (سیب زمینی ،هویج،گوشت گوسفند و گوساله،گوشت مرغ،گشنیز وجعفری،رشته فرنگی،برنج آب لیمو ترش،کرفس،کدو)که هر دفعه تنوع می دم وچند تاشو می ریزم ولی گوشت حتما باید باشه

آب سیب با بیسکوییت مادر وزرده تخم مرغ ...واب هویج واب هندونه هم می خوری

سر لاک هم درست می کنم ولی به ندرت می شه که لب بزنی

الان هم که تونستم بیام وبنویسم خوابیدی ...فدای قشنگ خوابیدنت بشه مامان

دیشب ساعت 1 نیمه شب بود هنوز نخوابیده بودی وخیلی کلافه بودی ....بردمت بهت شیر بدم که  بخوابی ولی شیر نمی خوردی وهمش سرتو روی تخت می کوبیدی ...منم خیلی خوابم میومد کنارت دراز کشیده بودم که دیدم به همون حالت خوابت بردویه دفعه یه وری شدی ...کلی با بابایی خندیدیم...شما رو سر جات گزاشتم وخوابیدم.

از خنده هات نگفتم...پسرم شما خیلی خوش خنده ای ....برای همه می خندی ...مخصوصا به بچه ها ...همه می گن شما خیلی خوش اخلاقی ...خیلی ها هم مثل خاله رویا می گن چه پسر جلفی داری...قربون صدای خندت برم...ولی به بعضی ها هم اصلا نمی خندی ..نمی دونم چرا؟

جیگر مامان ،من وبابایی یه عالمه فیلم از بازیهای شما وصدا هایی که درمیاری گرفتیم .تا الان  د د ...م م ...ب ب ...با فتحه می گی ... قربون زبون کوچولوت برم مامان

الان می تونی بشینی ولی خسته می شی ومی افتی...فکرکنم تا یک هفته دیگه کاملا بشینی...

الانم بیدار شدی وتوی روروئکت نشستی وبازی می کنی  وبرات آهنگ گذاشتم ..تا گریه نکردی باید تند تندبنویسم.

اشیابزرگ وکوچیک رو بادستت می تونی بگیری...و به دهنت ببری ...

چند روز پیش وقتی داشتم بهت غذا می دادم ...قاشق رو ازم گرفتی وبه دهنت بردی ...می خوای خودت بخوری....قربون دستات بشم عزیزدلم

هرروز داری بزرگتر می شی ،فهمیده تر می شی وخوشگلتر می شی....ومن روزی هزار بار خدا رو شکر می کنم که خدا تو رو به من داد ...به خودم می بالم که تو رو دارم... واز خدا می خوام که به هر پدر ومادری که نی نی می خواد  بهشون بده....واقعا داشتنت لذت داره....خدایا شکرت

الان که اینو می خونی می بوسمت ...عاشقتم ...بوس بوس بوس

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله ریحانه
26 اردیبهشت 91 17:40
خیلی خواستنیه
روزبه -بابای مهرزاد
26 اردیبهشت 91 23:48
مریمم خیلی دوست دارم میدونم تو کوچکترین وقتی که گیر میاری این مطالب قشنگو مینویسی ،مرسی ازت خیلی دوستتورمن دا