مهرزادمهرزاد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

مهرزاد کوچولوی ما

اون روزا واین روزا

1392/5/16 16:13
نویسنده : مریم
594 بازدید
اشتراک گذاری

میدونم خیلی تنبل شدم .خیلی وقته که وبلاگتو اپ نکردم .راستش اصلا برام هیچ وقتی نمیزاری وتا موقعی هم که بیداری نمیشه پای نت بشینم چون میای ومیخوای بیای بغلم وفضولی کنی .قبلا هم شبا بیدار میموندم ولی این چند وقت که هم شما رو از شیر گرفتم (که خودش داستانی بود)و هم یه هفته ای مریض بودی، یه نوع ویروس به اسم ویروس کف پا ودست بود رو گرفتی واز دایی محمد یه ویروس که چشمت ورم کرده بود وقرمز شده بود (وای من چی کشیدم تا خوب شد ی روزی 9بار قطره توی چشمت میریختم .کلی عصبی شده بودی ،نور اذیتت میکرد ولی خوب خدا رو شکر 10روز طول کشی وخوب شد ولی دکترت گفته بود تا یک ماه باید قطره ریختن ادامه میدادیم وهم از نیشابور مهمون داشتیم و هم نامزدی فائزه و الان که آخرای ماه رمضونه وکلا خواب وخوراکم بهم ریخته بود .کلی این چند وقت سرم گرم بود وهمیشه هم یه عذاب وجدانی داشتم برای اینکه احساس میکردم که در حقت دارم کوتاهی میکنم .خدارو شکر امروز نمیدونم آفتاب از کدوم طرف دراومده که زود خوابیدی ساعت 2/5 بعد از ظهر منم از فرصت استفاده کردم .گفتم یه کمی بنویسم  .اگرم رسیدم عکس میزارم .

از شیر گرفتن جیگرم

وای چقدر سخت بود تصمیم گرفتن به این کار .بعد از اینکه دو بار دکتر خودت ویه بار دیگه هم یه دکتر دیگه بهم میگفتن که کم غذاییت به خاطر خوردن شیره و من دلم نمیومد وفکرمیکردم که در حقت ظلم میشه وحرفای مامانم که میگفت پسر باید تا دو سال شیر مادر بخوره،بالاخره تصمیم گرفتم که یک خرداد که روز چهارشنبه بود وروزبه هم از اون روز سه روز تعطیل بود (وبیقراری تو شبا مزاحم خوابش نمیشد)و میتونست کمکم کنه.تصمیم قاطع گرفتم.توی این سه روز روزا که شیر نمیدادم وسرت رو گرم میکردم و با خوراکیهای دیگه گولت میزدم.و  شبا وقتی خواب بودی بهت یه بار شیر دادم ولی وقتی بیدار میشدی بدون شیر میخوابوندمت که اونم خیلی سخت بود چون خیلی وابسته بودی وچه روز وچه شب فقط اینطوری میخوابیدی ولی از شب چهارم که دیگه شیر نداشتم وشب هم دیگه شیر ندادم.ولی خدا رو شکر فقط چند روز اول سخت بود وقتی یه هفته گذشت فراموش کردی ودیگه سراغش هم نمیگرفتی.بعد از اون به غذا خوردن افتادی ومن از کاری که کرده بودم خیلی راضی بودم .بگذریم که الان هم هر موقع که مریض باشی بازم دهنت قفل میشه والانم یه چند روزیه که خوب غذا نمیخوری .شاید هله هوله میخوری ومزه اونا زیر دندونته چون یک سره میگی معییی(یعنی بستنی )وقتی هم میگم نداریم میگی آعا(یعنی آقا یعنی بریم از آقا بخریم)منم تصمیم گرفتم از امروز فقط وقتی که خوب غذاتو خوردی بهت بستنی بدم.اگه بدونی این روزا همش فکرم اینه که چی بهت بدم بخوری .یه جورایی خسته شدم .همش فکر میکنم چی میشد مهرزاد هم از بچه هایی بود که سنگم با اشتها میخورن مثل طاها (ماشالله گفتم).انگار خوبی روزای من وقتیه که تو خوب غذا میخوری.دوستام میگن حساسیتمو تو این قضیه فهمیدی ونقطه ضعف گیر اورده.نمیدونم یه چند روز بهت سخت بگیرم ببینم با هله هوله نخوردن درست میشه.به امید روزی که خودت با دست خودت یه بشقاب پر غذا بخوری .ایییییییییی خدااااااااا

این روزا واقعا خوردنی شدی عزیز دلم .خیلی شیرین زبونی میکنی.حالا مفصل میگم .الان میخوام چند تا عکس از 14 تیر که با مهمونامون که از نیشابور تومده بودن رفتیم باغ یکی از دوستای بابایی.بعدا عکسای بیشتری میزارم.قول میدم.الان که داری اینو میخونی روی ماهتو میبوسم پسر مامان.

تو وبابایی

وقتی خیلی خسته بودی وتوی بغل من میخواستی بخوابی(عکس تکی ازت ندارم که بزارمناراحت)

اینم وقته که شما با بابا جون (پدر شوهر) تخته بازی میکنی وبه من آنتراک دادی

معرفی میکنم از راست به چپ:زهرا (عروس عمه روزبه)ملیکا (دختر عموی روزبه)من وناهید جون(زن عموی روزبه)

خیلی خوش گذشت ولی فردای همون روز بود که به ویروس کف دست وپا دچار شدی وبه مدت یک هفته این خوشی رو از مماخمون (من وروزبه )دراوردی.ایشالله هیچوقت هیچ بچه ای مریض نشه و

توی این روزا هم همش دعام برای بیمار هاست .ایشالله خدای بزرگ همه ی مریضا رو شفا بده .آمین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)