مهرزادمهرزاد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

مهرزاد کوچولوی ما

بازم جیگرم سرما خورد

1391/10/6 3:26
نویسنده : مریم
545 بازدید
اشتراک گذاری

داستان از اینجا شروع شد که مامانی دلش برای بابا بزرگ یعنی بابا بزرگ من تنگ میشه ووقتی می فهمه که بد جوری سر ما خورده میره عیادت وبعد خودش سرما می خوره وبعد هم شما وبعدش من وروزبه وشنبه 25 آذر بود که بردمت دکتروبازم داروهای تکرای دفعه قبل .دیگه فکرشئ بکن هر سه تاییمون مریض ومنم که باید از شما گرستاری می کردم خیلی سخت بود البته ناراحتی وسرفه های تو رو که می دیدم از همه چی سختتر بود وبینی ت کیپ می شد وشبا نمی تونستی شیر بخوری وگریه می کردی و دوباره از غذا افتادی ومن هی حرص می خوردم که شما بازم ضعیف می شی .به خدا خیلی مراقبم که سر ما نخوری ولی هوا سرد شده وآلودگی هوا هم که این روززا بیداد می کنه ومدارس  رو تعطیل کرده بودن.کاریش نمیشه کرد این آلودگی زمستون هم داستانیه برای خودش...خوب خدا رو شکر امرو ز که اینو می نویسم حال سه تاییمون خوبه وشما یه دو سه روزیه گوش شیطون کر خوب غذا می خوری.منم از موقعیت استفاده می کنم هر چیزی که فکر کنم شما ممکنه دوست داشته باشی برات درست می کنم.شیر خرما،عسل خیلی دوست داری .خامه هم کمی با کیکی که خودم درست می کنم بهت می دم.وای نمی دونی چه لذتی داره وقتی غذا می خوری.کیف می کنم.اصلا روزای خوبم،روزاییه که خوب غذا می خوری.الهی قربونت برم.پسر نازم

مهم مهم مهم

روز سه شنبه 28 آذر سالگرد ازدواج من وبابایی بود .4 ساله شدیم ومن همین مناسبت کیک درستیدم وخونه مامانی اینا وبه همراه مهموناشون که عمو علا اینا بودن (البته اتفاقی اون شب اومده بودنشب نشینی)جشن کوچیک وخودمونی گرفتیم.امیدوارم سالهای سال سه تاییمون در کنار هم با آرامش وشادی زندگی کنیم.

شب پنج شنبه هم که شب یلدا بود وباز هم همون مهمونای سه شنبه وخونه مامانی و...ویه عالمه خوراکیهای خوشمزه وفال حافظ .وشما هم حسابی با سرما خوردگی که داشتی انار خوردی ولی خدا روشکر هیچی نشد.

راستی دکترت گفت وزنت که 9900 بود خیلی هم خوبه ومعمولیه وقدت هم 78 بود گفت خوبه وخیالم راحت شد .فدای قدت عسلم ،قشنگترینم.قلب

دوست دارم .دوست دارم .دوست دارم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)